شرح حال

حال دل،افکار و درونیاتم

تبلیغات تبلیغات

سی و چهار

دیشب بهاره بهم زنگ زد و گفت صبح میاد پیشم باهم بریم صبحونه،تنها آدمیه که وقتی پیششم از ته دل میخندم پریشب مسئول شیفت بودم و چقدر کارمو خوب انجام دادم،صبحش همه بچه ها و دکترا بهم خسته نباشید میگفتن و تشکر میکردن اما راستش برام اهمیتی نداشت چون کلا دیگه هیچی برام مهم نیست اون سوال بود در مورد دست کم گرفتن خانوما که میگفت یه پسری با پدرش تو ماشینه و تصادف میکنن و پدره میمیره و پسر رو میارن بیمارستان اما جراحش تا میبینتش میگه این که پسرمه!جوابش میشد مادرش بوده
برچسب‌ها: بیمارستان
شرح حال ، ۱۴۰۲-۱۲-۲۳ ، متفرقه
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها